کیستی تو
شدی همپای من در کوچه های سرد و یخ بسته
تو همچون کوهسار
ارام و من همچون نسیمی از وزش
خسته
نمی دانی دلم بی تو
زهر چه خوبی و شادیست در دنیا
دگر رسته
و در این اخرین لحظه
غمی کهنه دگر راه نفس را بر گلوی خسته ام
بسته
ندایی در درونم اوج می گیرد
دگر هرگز مبر نامش
دگر هرگز مکن یادش
که او دیریست از دنیای اشعارت
دگر رفته
شبیه یک قناری از سر شاخه
ویا همچون ....!!!!
چه می گویم ...
به هر حال او
دگر رفته
دگر رفته....
هوالحق
سلام فعلا به خودم واسه افتتاح این وب با اولین شعری که سرودم
دلم اما هوای دیگری دارد
گهی بسته ، گهی رسته
گهی آرام و دلخسته ، دلش دلپیچه دارد
و گاهی می خروشد
قیل و قال و دادو فریاد ،از برای این زمانه
نمی دانم
دلم رج بود یا نه
ولی حتمآ هوای شانه دارد ...