یا هو
سلام
روزی پسری عاشق شد و نمی تونست به پدرش بگه برا همین به زبان شعر چنین گفت
جانا پدر تو غمزه خوبان ندیده ای
خال زیاد و زلف پریشان ندیده ای
غمزه خوبان و زلف پریشان به یه طرف
در این میانه پریدن ایمان ندیده ای
پدر هم واسه اینکه پسر رو منصرف کنه (حالا به هر دلیل)به زبان شعر اینچنین گفت
جانا پسر تو سفره بی نان ندیده ای
آه عیال و ناله طفلان ندیده ای
آه عیال و ناله طفلان به یه طرف
در این میانه رسیدن مهمان ندیده ای
یا هو
پرواز کن ای مسافر
دلم منتظر توست
شاید دلم بخواهد
یادی کنم ز یاران
شود همش به یادش . غمم ز دل رها چون
نسیم شاد صبحگاه که می زند به رویم
سوا کن ای بهاران
دلم ز جای خشکش
که می زند تپش را به یاد سبزی او
گمان کنم سحر او فریاد زند ز دوران
یادش کند ز ما دور غم های روزگاران
23/6/80
***تکرار لحظه ها چه شگفت انگیز است***
" سکوتم از رضایت نیست" این جمله ای بود که مینی بوس حامل من و دیگر دوستان و بچه محله هایم نوشته شده بود
< بار دیگر سفری به ورسک >
انگار همین دیروز بود که برای اولین بار به ورسک آمدم و تقریبا با همین جمع . البته نه خود محل ورسک بلکه یکی از مناطق ییلاقی ورسک. الان من روی یک تپه دور از همه بچه ها نشسته ام و بجز بچه ها که مشغول بازی فوتبال هستند همه چیز را تحت نظر دارم .
در سمت راست من و جلوی من درختهای جوان قرار گرفته اند به طوری که داخل دره را نمی توانم ببینم و فقط دامنه های سر به آسمان کشیده را در جلو و راست خودم دارم.
اما در سمت چپ من فضای دید بسیارزیاد است و من ده یازده خانه ییلاقی و داخل دره را به طور کامل می بینم.
بگذریم الان هوا آفتابی و خیلی خوب است و باد لطیفی هم می وزد و هم اکنون که این نوشته را می نویسم سروصدای بچه ها خوابیده و معلومه که برای خوردن ناهار به خانه های ییلاقی رفته اند .
اینها را می نویسم که در خاطرم بماند که امروز و این لحظه بر من چه گذشت .
احتمالا ما بعد ناهار و چند ساعتی استراحت به سمت خانه حرکت می کنیم تا به موقع برای دیدن فوتبال ایران – بحرین در خانه باشیم.
راستی نگفتم ما دیروز صبح پنج شنبه وارد این محل شدیم و شب را در اینجا البته کمی بالاتر از اینجایی که من توصیفش کردم خوابیدیم که توصیف اتفاقات دیروز و دیشب و امروز صبح را در یک فرصت مناسب توضیح می دهم .
فعلا می خوام تا بچه ها ناهارم را نخوردند بروم و ناهارم را نوش جان کنم که فکر می کنم تن ماهی با نوشابه و مخلفات باشد .
پس تا بعد ...
( این عین نوشته های من در تاریخ 23/6/80 بود و چون دوست نداشتم تغییرش بدم جملات عامیانه نوشته نشده و کاملا کتابیه
خوب دوست داشتم طبیعی باشه بون دخل و تصرف . حالا وقایع روز و شب ما قبل اون و صبح همون روز رو تو یه فرصت دیگه می نویسم . )